رضوانرضوان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

عسلی

عید دیدنی خونه آقاجون

آقاجون سه تا نوه داره محمد مهدی (پسر دایی جواد) رضوان گل من و فاطمه سادات ( دختر خاله هدی) که خیلی خیلی دوستشون داره البته آقاجون کلآ به بچه ها علاقه داره وبه قول معروف بچه دوسته اما نوه هاش رو طور دیگه ای دوستداره و نوه هاشم خیلی  خیلی دوستش دارن مثلا رضوان روزی چند بار یاد آقاجونش میفته و میگه شعر آقاجونو برام بخون اینم یه چند تا عکس از رضوان وفاطمه سادات با آقاجون مهربونشون....                 مثلا حالا رضوان بزرگتره و داره به فاطمه سادات شیشه میخورونه  ذوق کردن آقاجون از این کار رضوان  اینم یه عکس از فاطمه سادات جون خوشکل خاله ...
16 مرداد 1393

تشکر وقدر دانی

عزیز مادر ، جونم برات بگه که اطرافیان خیلی بهت علاقه و لطف دارن البته همچنین به من و بابایی وجاداره اینجا هرچند کوچک از همشون تشکر کنم ، مخصوصا از خانواده بابایی( پدر بزرگ مامان و بابا)که ما چون باهم همسایه هستیم تمام زحماتمون برعهده اوناست و در نبود من زحمت نگهداری شما بر عهده خاله هاست از بابایی و بی بی وخاله ها  ودایی و خاله مهین و نرگس جون صمیمانه تشکر میکنم ومیخوام بگم که ما همیشه مدیون شما هستیم البته  آقاجون و مامان جون (پدر و مادر بابا) و آقاجون ماماجون (پدر و مادر مامان ) دایی ها و زندایی ها خاله و عموها هم خیلی دوست دارن و واقعا بهت محبت میکنن و  همچنین بابای خوبت که خیلی بهمون محبت میکنه و برای آرامشون تلاش می...
15 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

  سلام ، ببخشید دیر اومدم .....  تعطیلات عید فطر 93 رضوان و مامانش و آجی کوثر با خاله مهین رفتیم اندیمشک و بابای رضوان جون چون مرخصی نداشت نتونست همرامون بیاد و ماهم دوشب اونجا بودیم ورفتیم دزفول کنار آب خیلی خوش گذشت ولی به خاطر اینکه هوا گرم بود تفریحمونم محدود بود انشالله سفرهای بعدی به همراه بابای رضوان جون    باغ وحش اندیمشک علی کله دزفول   پنجشنبه شب رفتیم کنار پل شناور دزفول با آجی نرگس رفتید توی آب ،باینکه آب سرد بود و داشتی از سرما می لرزیدی بازهم حاضر نبودی از آب بیای بیرون آخه بچم عاشق آب بازیه الهی فداش بشم می بینید چقدر ذوق زدست از بس بچه ها توی اون منطق...
14 مرداد 1393

18 ماهگی و واکسن

     ماهه شدنت مبارک سلام عزیزم دیروز که روز 17 تیرماه مصادف با 10 رمضان بود شما 18 ماهگیت تکمیل شد مبارک باشه      انشالله تولد 100 سالگیت  دیروز به همراه بابایی و خاله زینب بردیمت بهداشت برای انجام مراقبت و واکسن 18 ماهگیت ، اما همینکه شما را گذاشتم روی وزنه گریه ها و جیغ هات شروع شد   وای وای جییییییییییییغ میزدی ها   خلاصه تا که مراقبت و انجام د ادیم و واکسنات رو زدیم همچنان داشتی گریه میکردی و جیغ میزدی من تا نیم ساعت بعد هنوز گوشم زنگ میخورد از صدای جیغات ، اما جیگرم سوخت وقتی میدیدم اینجوری گریه میکنی و التماس میکنی که از اونجا ببرمت بیرون، عزیزم نبینم ...
18 تير 1393

بدون عنوان

دیروز عصر من و خاله مهین ونرگس جون رفتیم بازار  اما شما پیش خاله زینب موندی خونه  البته ببخشید که شمارو نبردم چون هوا گرمه و من به تنهایی نمیتونم شما رو بازار ببرم چون بیشتر ازمن خودت اذیت میشی و بازار جای بچه بردن نیست .. اول رفتیم بازار بزرگ و برای نرگسی یه تبلت خریدیم بعدشم برای خودم یه شلوار و  برای دخترم که بچه خوبی بود  یه دست لباس راحتی ، شورت آموزشی و صابون گلیسیرینه یه سری لوازم دیگه خریدیم ،با اینکه لباسا رو زیاد گرون نخریدم اما شما اونقده دوستشون داشتی و براشون ذوق کردی که نگو  الهی من قربون این ذوق کردنات بشم دوست دارم عزیزم انشالله به سلامتی بپوشی همه ی دلوخشی مامان  ...
1 تير 1393

اللهم عجل لولیک الفرج

  مژده ای اهل ولا نیمه ی شعبان آمد   بوی عطر ختن و نرگس و ریحان آمد   نرگس آورد به دنیا پسری فرخ روی   که ز یمن قدمش دیده به حیران آمد         چهارشنبه بعداز ظهر به اتفاق خاله مهین و نرگس جون رفتیم جشن نیمه شعبان ،که یه مجلس زنانه بود و خیلی هم شلوغ بود و با شربت وشیرینی ومیوه وشکلات از همه پذیرایی کردند و مجلس باصفایی بود و واقعا فیض بردیم ورضوانم وقتی خانم مداح میخوند دست میزدو میرقصید آخر مجلس بادبادکایی که برای تزیین خونه به کار رفته بود بین همه بچه های مجلس تقسیم شد که دوتای آخر که گره شون بازنشد نصیب عسل مامان شد که الهی من فداشم کل...
22 خرداد 1393

17 ماهگیت مبارک

امروز دختر نازم 17 ماهه (1سال و 5 ماهه) شده مبارک باشه عزیزززززززززم  حالا دیگه با حرکات قشنگت به ما میفهمونی که چی میخوای تازشم اگر کمی حواسمون نباشه یا بهت یه چیزی ندیم جیغ میزنی وقهر میکنی . مامان فدات بشه الهی جونم راستی بابات 12 خرداد از طرف محل کار برای شرکت در مراسم ارتحال امام به تهران و قم سفر کرد که در این سفر به نیاسر هم رفته بودن و کلی هم بهشون خوش گذشت وبرای ما هم عرقیجات و گلاب و سوهان و برای دختر عسلش لباس و یه کامیون اسمارتیسی سوغات آوورد و 15 خرداد از سفر برگشت و ماهم توی این چند روز خیلی دلمون واسش تنگ شد . ...
17 خرداد 1393

سفرهای زیارتی درسال 92

ما در سال92سه سفر زیارتی رفتیم اولیش که عید بود که من و بابایی وشما به همراه آقاجون و مامان جون(مامانی) خانواده خاله مهین که خاله زینب و خاله مریم هم باهاشون بودن دو ماشینه به قم  زیارت حضرت معصومه و مسجد جمکران رفتیم وبعد رفتیم تهران و از برج میلاد و کاخ سعدآباد دیدن کردیم وخلاصه توی فرصت کم با تلاش های بابایی تونستیم یه چند جارو بگردیم که خیلی هم خوش گذشت اون موقع  شما دوماه نیم سن داشتی                       اینم یه عکس از رضوان و باباش توی کاخ سعد آباد واما سفر دوم که به مشهد رفتیم که شما ومن و بابایی و خاله مریم وآقاجون و مامان جون (بابایی) بودن تقریبا 8روز مشه...
12 خرداد 1393

عکس های رضوان گلی از2 ماهگی تا 6ماهگی

عذر خواهی میکنم بابت کیفیت پایین عکس ها چون همگی با موبایل گرفته شدن 2 ماهگی عسل مامان       ا نگشت خوردن رضوان توی 4 ماهگی   حمام دو روز بعد از واکسن 4 ماهگی خونه آقاجون ،که ماما جون زحمتش رو کشید   اسباب بازی که خاله مریم از سفر تهران توی 5 ماهگی برای رضوانی سوغات آوورد خنده های قشنگ جگر طلام 5 و 6 ماهگی  ...
7 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسلی می باشد