رضوانرضوان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

عسلی

رضوان در محرم 92 و شرکت درهمایش شیرخوارگان حسینی

       کودکم را نذر یاری قیام تو میکنم    یا صاحب الزمان این شعاری بود که درهمایش همه مادران باهم سر دادن ، اون روز جمعه بود و من وخاله مهین و دخترش نرگس و خاله زینب شما را به حسینیه ثارالله اهواز که مراسم در آنجا برگزار میشد  بردیم و بابابی زحمت رسوندن ما را به حسینیه کشید ، خیلی شلوغ بود ماکه رسیدیم داخل حسینیه مملو ء از جمعیت بود و ما مجبور شدیم روی فرشهایی که بیرون از حسینیه پهن شده بود بشینیم که چند دقیقه بعد اونجا هم پر ازجمعیت شد . اون روز دلم واقعا شکست برای مظلومیت امام حسین که حتی به فرزند کوچکش هم رحم نکردن واین یار شش ماهه امام شد اسوه بزرگ ایثار و شهادت عزیزم امیدوارم در زندگی...
3 خرداد 1393

عکس های نوزادی رضوان

یادش بخیر روزی که از بیمارستان آمدیم خونه آقاجون همه اونجا بودند بابایی و خاله مهین (خاله من و بابایی) با نرگس دخترش که اومده بودند بیمارستان برای ترخیص ما ،(یه توضیح بدم که من و بابایی نسبت دختر خاله پسر خاله باهم داریم) عصر بود که رسیدیم خونه آقاجون وگوسفندی که بابایی برای  عقیقه گرفته بود قربانی شد همه اونجا بودند خانواده دایی جواد ، خانواده دایی عادل (دایی من و بابایی) ، دایی علی و خاله طاهره ، خاله هدی و شوهرش و آقاجون و مامان جون (بابا و مامان بابایی) که بعد رسیدند و شام همه دور هم بودند و خلاصه یه جشن خانوادگی بود و بابایی که شب قبلش که من و برد بیمارستان بعد از بدنیا آمدن شما خونه نرفت و تا صبح در بیمارستان بود بعد ...
29 ارديبهشت 1393

شعر خوانی عسلم

این روزا  دخترم خیلی بامزه شده مرتب همه را بوس میکنه مخصوصا منو هرکسی براش هر کاری میکنه و یا از چیزی که خوشش بیاد حتی دمپایی های کوچولوی کشداری که براش خریدم را هم بوس میکنه و مرتب با زبون خوشکل خودش میگه آقا ... یعنی شعر آقا خرگوشه را برام بخون منم ذوق میکنم برای این آقا ... گفتن  و سر تکون دادنش مخصوصا وقتی با حرکات میخونم کلی ذوق میکنه و منم ورد زبونم شده : یه روز آقا خرگوشه     افتاد دنبال موشه      موشه پرید تو سوراخ         خرگوشه گفت آخ     وایسا وایسا کارت دارم      من خرگوشم بی آزارم ...
25 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسلی می باشد