رضوانرضوان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

عسلی

عسل مامان مریض شد

سلام عزیزم چند روزه که مریضی  ، بردم دکتر گفت که گوشا و گلوش عفونت کرده  روز جمعه بود که با بابایی بردیمت دکتر بابا یی ساعت 6 صبح رفت برات نوبت گرفت و ساعت 10/30 نوبتت شد همینکه وارد شدیم از همون دم در گریه هات شروع شد بهمون التماس میکردی که از اونجا ببریمت و دست بابایی رو میکشیدی میبردی سمت در خروجی که یعنی بریم.... آخخخخخ وقتی که رفتیم پیش دکتر و خواست معاینت کنه درمانگاه گذاشتی رو سرت   اما همش به کنار گرفتن آزمایش ادرار هم به کنار که چه داستانی داشتم باهات که یه ذره جیش کنی تو لیوان نمونه گیری... میترسیدی توش جیش کنی...  تا که دیدم به هر دری زدم نمیشه بلاخره وقتی باهات دعواکردم 1 سی سی ادرار کردی بردیم تحویل داد...
2 شهريور 1393

محمد مهدی

  دیشب شام رفتیم خونه آقاجون که دایی جواد اینا هم اومدن گفتم تا حالا از محمد مهدی پسر دایی جواد عکس ندارم یه چند تا عکس خوشکل از عزیز دل عمه بندازم  تو پست قبلی هم  معرفیش کردم و گفتم که آقاجون خیلی نوه هاش رو دوست داره ، محمد مهدی نوه ارشد آقاجونه .... اینم عکساش.....                                                 الهی قربونش برم خجالت کشید داداش عمه  ماشالله بهت عمه جان  که اینقدر خوشکلی ... عمه فدات ج...
21 مرداد 1393

عید دیدنی خونه آقاجون

آقاجون سه تا نوه داره محمد مهدی (پسر دایی جواد) رضوان گل من و فاطمه سادات ( دختر خاله هدی) که خیلی خیلی دوستشون داره البته آقاجون کلآ به بچه ها علاقه داره وبه قول معروف بچه دوسته اما نوه هاش رو طور دیگه ای دوستداره و نوه هاشم خیلی  خیلی دوستش دارن مثلا رضوان روزی چند بار یاد آقاجونش میفته و میگه شعر آقاجونو برام بخون اینم یه چند تا عکس از رضوان وفاطمه سادات با آقاجون مهربونشون....                 مثلا حالا رضوان بزرگتره و داره به فاطمه سادات شیشه میخورونه  ذوق کردن آقاجون از این کار رضوان  اینم یه عکس از فاطمه سادات جون خوشکل خاله ...
16 مرداد 1393

تشکر وقدر دانی

عزیز مادر ، جونم برات بگه که اطرافیان خیلی بهت علاقه و لطف دارن البته همچنین به من و بابایی وجاداره اینجا هرچند کوچک از همشون تشکر کنم ، مخصوصا از خانواده بابایی( پدر بزرگ مامان و بابا)که ما چون باهم همسایه هستیم تمام زحماتمون برعهده اوناست و در نبود من زحمت نگهداری شما بر عهده خاله هاست از بابایی و بی بی وخاله ها  ودایی و خاله مهین و نرگس جون صمیمانه تشکر میکنم ومیخوام بگم که ما همیشه مدیون شما هستیم البته  آقاجون و مامان جون (پدر و مادر بابا) و آقاجون ماماجون (پدر و مادر مامان ) دایی ها و زندایی ها خاله و عموها هم خیلی دوست دارن و واقعا بهت محبت میکنن و  همچنین بابای خوبت که خیلی بهمون محبت میکنه و برای آرامشون تلاش می...
15 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

  سلام ، ببخشید دیر اومدم .....  تعطیلات عید فطر 93 رضوان و مامانش و آجی کوثر با خاله مهین رفتیم اندیمشک و بابای رضوان جون چون مرخصی نداشت نتونست همرامون بیاد و ماهم دوشب اونجا بودیم ورفتیم دزفول کنار آب خیلی خوش گذشت ولی به خاطر اینکه هوا گرم بود تفریحمونم محدود بود انشالله سفرهای بعدی به همراه بابای رضوان جون    باغ وحش اندیمشک علی کله دزفول   پنجشنبه شب رفتیم کنار پل شناور دزفول با آجی نرگس رفتید توی آب ،باینکه آب سرد بود و داشتی از سرما می لرزیدی بازهم حاضر نبودی از آب بیای بیرون آخه بچم عاشق آب بازیه الهی فداش بشم می بینید چقدر ذوق زدست از بس بچه ها توی اون منطق...
14 مرداد 1393

18 ماهگی و واکسن

     ماهه شدنت مبارک سلام عزیزم دیروز که روز 17 تیرماه مصادف با 10 رمضان بود شما 18 ماهگیت تکمیل شد مبارک باشه      انشالله تولد 100 سالگیت  دیروز به همراه بابایی و خاله زینب بردیمت بهداشت برای انجام مراقبت و واکسن 18 ماهگیت ، اما همینکه شما را گذاشتم روی وزنه گریه ها و جیغ هات شروع شد   وای وای جییییییییییییغ میزدی ها   خلاصه تا که مراقبت و انجام د ادیم و واکسنات رو زدیم همچنان داشتی گریه میکردی و جیغ میزدی من تا نیم ساعت بعد هنوز گوشم زنگ میخورد از صدای جیغات ، اما جیگرم سوخت وقتی میدیدم اینجوری گریه میکنی و التماس میکنی که از اونجا ببرمت بیرون، عزیزم نبینم ...
18 تير 1393

بدون عنوان

دیروز عصر من و خاله مهین ونرگس جون رفتیم بازار  اما شما پیش خاله زینب موندی خونه  البته ببخشید که شمارو نبردم چون هوا گرمه و من به تنهایی نمیتونم شما رو بازار ببرم چون بیشتر ازمن خودت اذیت میشی و بازار جای بچه بردن نیست .. اول رفتیم بازار بزرگ و برای نرگسی یه تبلت خریدیم بعدشم برای خودم یه شلوار و  برای دخترم که بچه خوبی بود  یه دست لباس راحتی ، شورت آموزشی و صابون گلیسیرینه یه سری لوازم دیگه خریدیم ،با اینکه لباسا رو زیاد گرون نخریدم اما شما اونقده دوستشون داشتی و براشون ذوق کردی که نگو  الهی من قربون این ذوق کردنات بشم دوست دارم عزیزم انشالله به سلامتی بپوشی همه ی دلوخشی مامان  ...
1 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسلی می باشد